19px;»>
مادریگال
میراثِ من جنگلیست تاریک؛ که بهندرت به آن میروم. اما روزی فرا خواهد رسید که مردگان و زندگان جا عوض میکنند. آن گاه جنگل به جنبش درمیآید. ما بیامید نیستیم. سختترین جُرمها لاینحل باقی میماند بهرغم تلاشِ پلیسهای بسیار. همین طور جایی در زندکی ما عشقِ بزرگِ لاینحلّی وجود دارد. میراثِ من جنگلیست تاریک اما من امروز در جنگلی دیگر راه میروم، جنگل روشن. همهی جاندارانی که میخوانند پیچ و تاب میخورند میجُنبند و میخزند! بهار است و هوا بس نیرومند. من فارغالتحصیلِ دانشکدهی فراموشیام و همانقدر دست خالیام که پیراهن بر بندِ رخت.
فاخته
فاختهای بر درخت غان نشسته بود و هوهو میكرد، نزدیکِ شمالِ خانه. صدایش چنان بلند بود كه اول خيال كردم خوانندهی اُپرایی دارد ادای فاخته در میآورد. ناباورانه آن را ديدم. با هر صدا، پرهاي دُمش مثل دستك تلمبهی آب، بالا و پايين میجست. آن وقت جفتی زد، چرخيد و رو به هر چهارسو صيحه كشيد. بعد پر زد و اندکی ناسزاگويان بر فراز خانه پرواز كرد و رو به دورها به جانب مغرب…
تابستان رو به پيری میرود و همه چيز بههم پيوسته به پچپچهای ملال انگيز بدل میشود. كوكولوس كانوروس به گرمسير باز میگردد. فصل او در سوئد سر آمده است. فصلي كه چندان طولاني نبود! در حقيقت فاخته شهروند زئير است…
من ديگر چندان دلبستهی سفر نيستم. اما سفر به سراغم میآيد. اكنون كه بيش از پيش به گوشهای رانده میشوم، اكنون كه حلقههای سالها رشد میكنند، اكنون كه براي خواندن نيازمند عينكم. هميشه خيلی بيش تر از حّدِ طاقت ما اتفاق میافتد. چيزی نیست كه به حيرتمان وادارد. اين افكار با خود میبرند مرا، با همان وفاداری كه سوسی و چوما میبُردند موميايی ليوینگستون را در دلِ افريقا.
پرلودها، تکه سوم
اشکوبی که بخش عمدهی زندگانیام را در آن سر کردهام باید خالی شود. حالا از همه چیز خالی شده است. لنگر برداشته شده. اما باوجود سوگِ هنوز حاکم، از همهی اشکوبهای دیگرِ شهر، سبکتر است. حقیقت به مبلمان نیازی ندارد. من یک بار زندگی را دور زدهام و به نقطهی آغاز بازگشتهام: اتاقی خاموش شده. آنچه اینجا بر من گذشتهاست، همچون نقوشِ مصری بر دیوارها نمایان است، نقوشی بر دیوارههای یک مقبره. اما آنها بیش از پیش در معرضِ زوالاند. آخر نور خیلی شدید است. پنجرهها بزرگتر شدهاند. این اشکوبِ خالی، دوربینیست بزرگ که آسمان را نشانه رفته است. سکوتِ آن مثلِ نمازِ ِکواِکرهاست. آنچه به گوش میرسد صدای کبوترانِ حیاط خلوتهاست، بق بقویشان.
کواکرها: فرقهای مسیحی که عبادتشان در سکوتِ کامل انجام میشود
برگرفته از کتاب« مجمع الجزایرِ رؤیا»، توماس ترانسترومر ، مترجم: مرتضی ثففیان – بهار ۲۰۰۶ استکهلم